کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


آتش زدن خانۀ امام صادق علیه‌السلام؛ به درک واصل شدن حاکم مدینه با دعای امام

درباره : امام جعفر صادق علیه السلام
منبع : مرحوم کلینی اصول کافی ج۱ ص ۴۷۳؛ محمد صفار بصائر الدرجات ج ۴ ص ۴۶،علامه مجلسی بحار الانوار ج ۴۷ص ۶۶

مرحوم کلینی می‌نویسد منصور ملعون به حسن بن زید والی مدینه نامه فرستاد که : خانۀ جعفر بن محمدعلیه السلام را آتش بزن، او نیز به درون خانه حضرت قطعه ای آتش انداخت و درب خانه و دالان آن آتش گرفت، امام صادقعلیه السلام بر روی آتش راه می‌رفت و با گام های خود آتش را خاموش می‌کرد و می‌فرمود: أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى من فرزندی از تبار آسمانیان هستم أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّه‏ من فرزند ابراهیم خلیل الرحمان هستم.

متن عربی روایت : بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: وَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ وَ هُوَ وَالِيهِ عَلَى‏ الْحَرَمَيْنِ‏ أَنْ‏ أَحْرِقْ‏ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ فَأَلْقَى النَّارَ فِي دَارِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَأَخَذَتِ


النَّارُ فِي الْبَابِ وَ الدِّهْلِيزِ فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَتَخَطَّى النَّارَ وَ يَمْشِي فِيهَا وَ يَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّه‏ « اصول کافی ج۱ ص ۴۷۳، الوافی ج ۳ ص ۷۸۹، مناقب آل ابیطالب ج ۴ ص ۲۳۶ بحارالانوار ج ۴۷ص ۱۳۶ »

تذکر مهم: دو واقعه آتش زدن خانه امام صادق و احضار آن حضرت توسط منصور دوانیقی  با واسطۀ ابن ربیع؛ هیچ ارتباطی با موضوع شهادت امام صادق ندارد و مدتها قبل از شهادت این جنایات رخ داده است

گفتن اسم اعظم توسط امام صادقعلیه‌السلام و به درک واصل شدن استاندار مدینه : پس از آن كه داوود بن علىّ استاندار مدینه از طرف خلیفه، مُعلّى بن خُنیس ‍ را احضار كرده و به قتل رسانید، امام جعفر صادق علیه‌السلام با او قطع رابطه نمود و به مدّت یك ماه نزد او نرفت. روزى داوود بن علىّ، مأمورى را فرستاد كه امام علیه‌السلام را نزد او ببرند؛ ولى حضرت قبول ننمود محمّد بن سنان گوید: در حضور امام جعفر صادقعلیه السلام بودم و با عدّه اى از دوستان، نماز ظهر را به امامت آن حضرت مى خواندیم كه ناگهان پنج نفر مأمور مسلّح وارد شدند و به امام صادق علیه‌السلام گفتند: والى مدینه دستور داده است تا شما را نزد او ببریم .

 

امام علیه‌السلام فرمود: اگر نیایم، چه مى كنید؟ مأمورین گفتند: والى دستور داده است كه چنانچه نیامدید، سر شما را جدا كنیم و نزد او ببریم .حضرت فرمود: گمان نمى كنم بتوانید فرزند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را به قتل رسانید .گفتند: ما نمى دانیم تو چه مى گوئى، ما فقط مطیع امر والى هستیم و دستور او را اجراء مى كنیم .حضرت فرمود: منصرف شوید و بروید، كه این كار به صلاح شما نخواهد بودگفتند: به خدا سوگند، یا خودت و یا سرت را باید ببریم .امام علیه‌السلام چون آن ها را بر این تصمیم شوم جدّى دید، دست هاى مبارك خویش را بر شانه ها نهاد؛ و پس از لحظه اى، دست هایش را به سوى آسمان بلند نمود با انگشت سبابه اش دعائى خواند، كه فقط ما این زمزمه را شنیدیم : ((السّاعه، السّاعه )) ؛ پس ناگهان سر و صداى عجیبى به گوش ‍ رسید. در این هنگام حضرت به ماءمورین حكومتى فرمود: هم اكنون رئیس ‍ شما هلاك شد؛ و این داد و فریاد به جهت هلاكت او مى باشد؛ و مأمورین با شینیدن این سخنان از كار خویش منصرف شدند و رفتند.

 

بعد از رفتن مأمورین، من به حضرت عرض كردم : مولایم ! خداوند، ما را فداى تو گرداند، جریان چه بود؟ حضرت فرمود: او داوود بن علىّ دوست ما مُعلّى بن خُنیس را كشت؛ و به همین جهت ، مدّتى است كه من نزد او نرفته ام بنابر این ، او به واسطه افرادى پیام فرستاد كه من پیش او بروم؛ ولى من نپذیرفتم تا آن كه این افراد را فرستاد تا مرا به قتل برسانند  و چون من، خداى متعال را با اسم اعظم دعا كردم تا او را نابود گرداند، خداوند نیز ملكى را فرستاد و او با نیزه ای به شرم گاه او زد و او را به هلاكت رسانید. پس پرسیدم: دلیل بالا بردن دستانتان چه بود؟ فرمود: «ابتهال». پس پرسیدم دلیل قرار دادن دست ها بر شانه چه بود؟ فرمود: «تضرع». و پرسیدم دلیل بالا بردن انگشت سبابه چه بود که فرمود:«تملق خدا و حالتی بین خوف و رجاء».

متن عربی روایت: بصائر الدرجات إِبْرَاهِيمُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ وَ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ: كُنَّا بِالْمَدِينَةِ حِينَ بَعَثَ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ فَقَتَلَهُ- فَجَلَسَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَلَمْ يَأْتِهِ شَهْراً- قَالَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ أَنِ ائْتِنِي فَأَبَى أَنْ يَأْتِيَهُ- فَبَعَثَ إِلَيْهِ خَمْسَ نَفَرٍ مِنَ الْحَرَسِ فَقَالَ ائْتُونِي بِهِ- فَإِنْ أَبَى فَأْتُونِي بِهِ أَوْ بِرَأْسِهِ- فَدَخَلُوا عَلَيْهِ وَ هُوَ يُصَلِّي وَ نَحْنُ نُصَلِّي مَعَهُ الزَّوَالَ فَقَالُوا أَجِبْ دَاوُدَ بْنَ عَلِيٍّ قَالَ فَإِنْ لَمْ أَجِبْ- قَالَ أَمَرَنَا أَنْ نَأْتِيَهُ بِرَأْسِكَ- فَقَالَ وَ مَا أَظُنُّكُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ- قَالُوا مَا نَدْرِي مَا تَقُولُ وَ مَا نَعْرِفُ إِلَّا الطَّاعَةَ قَالَ انْصَرِفُوا فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ آخِرَتِكُمْ- قَالُوا وَ اللَّهِ لَا نَنْصَرِفُ حَتَّى نَذْهَبَ بِكَ مَعَنَا أَوْ نَذْهَبَ بِرَأْسِكَ- قَالَ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّ الْقَوْمَ لَا يَذْهَبُونَ- إِلَّا بِذَهَابِ رَأْسِهِ وَ خَافَ عَلَى نَفْسِهِ- قَالُوا رَأَيْنَاهُ قَدْ رَفَعَ يَدَيْهِ فَوَضَعَهُمَا عَلَى مَنْكِبَيْهِ- ثُمَّ بَسَطَهُمَا ثُمَّ دَعَا بِسَبَّابَتِهِ- فَسَمِعْنَاهُ يَقُولُ السَّاعَةَ السَّاعَةَ- فَسَمِعْنَا صُرَاخاً عَالِياً فَقَالُوا لَهُ قُمْ- فَقَالَ لَهُمْ أَمَّا إِنَّ صَاحِبَكُمْ قَدْ مَاتَ وَ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَيْهِ- فَابْعَثُوا رَجُلًا مِنْكُمْ- فَإِنْ لَمْ يَكُنْ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَيْهِ قُمْتُ مَعَكُمْ- قَالَ فَبَعَثُوا رَجُلًا مِنْهُمْ فَمَا لَبِثَ أَنْ أَقْبَلَ- فَقَالَ يَا هَؤُلَاءِ قَدْ مَاتَ صَاحِبُكُمْ- وَ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَيْهِ فَانْصَرَفُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاكَ مَا كَانَ حَالُهُ- قَالَ قَتَلَ مَوْلَايَ الْمُعَلَّى بْنَ خُنَيْسٍ- فَلَمْ آتِهِ مُنْذُ شَهْرٍ فَبَعَثَ إِلَيَّ أَنْ آتِيَهُ- فَلَمَّا أَنْ كَانَ السَّاعَةَ لَمْ آتِهِ- فَبَعَثَ إِلَيَّ لِيَضْرِبَ عُنُقِي فَدَعَوْتُ اللَّهَ بِاسْمِهِ الْأَعْظَمِ- فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِ مَلَكاً بِحَرْبَةٍ فَطَعَنَهُ فِي مَذَاكِيرِهِ فَقَتَلَهُ فَقُلْتُ لَهُ فَرَفْعُ الْيَدَيْنِ مَا هُوَ قَالَ الِابْتِهَالُ- فَقُلْتُ فَوَضْعُ يَدَيْكَ وَ جَمْعُهَا فَقَالَ التَّضَرُّعُ- قُلْتُ وَ رَفْعُ الْإِصْبَعِ قَالَ الْبَصْبَصَة « محمد صفار بصائر الدرجات ج ۴ ص ۴۶ ،علامه مجلسی بحار الانوار ج ۴۷ص ۶۶»